April 28, 2006

فلاش‌بَک

فرصتی نمانده است،
بیا همدیگر را بغل کنیم.
فردا
یا من تو را می‌کشم،
یا تو چاقو را در آب خواهی شست.

همین چند سطر؛
دنیا به همین چند سطر رسیده است:
به این‌که انسان،
کوچک بمانَد بهتر است؛
به دنیا نیاید بهتر است.

اصلاً این فیلم را به عقب برگردان:
آن‌قدر که پالتوی پوستِ پشتِ ویترین
پلنگی شود
که می‌دَود در دشت‌های دور.
آن‌قدر که عصاها
پیاده به جنگل برگردند
و پرندگان
دوباره بر زمین...
زمین...

نه!
به عقب‌تر برگرد:
بگذار خدا،
دوباره دست‌هایش را بشوید؛
در آینه بنگرد؛
شاید،
تصمیم دیگری گرفت.

- گروس عبدالملکیان

Posted by Pouyan at 08:08 PM | Comments (0)

April 16, 2006

سپاس

پروردگارا
سپاس می‌گزارم
کشتی‌هایم را شکستی
قطب‌نمایم را گم کردی
و کاشفِ سرگردان را
به قارّه‌ی بی‌پایانش رساندی.

شمسِ لنگرودی

Posted by Pouyan at 06:01 PM | Comments (0)

April 07, 2006

تسلّی

می‌نشستیم و به خنده و شوخی ذرّه‌ذرّه می‌ساختیمش. اسمش پیشنهادِ من بود و برخی از خصوصیاتش پیشنهادِ مهتاب. حرف‌هایش را می‌ساختیم و رفتارهایش را؛ آن همه داستان‌ها که خوانده بودم کمکم می‌کردند. مثل یک داستان با جزییات می‌ساختیمش، اخلاقش را، آدابش را، دیالوگ‌هایش را. مرعوب شده بودم، مرعوب ساختن آدم‌ها و بعد نوشتنشان که این‌جا اتّفاق افتاد و چه تسلّی‌بخش بود.

- محمّد حسینی؛ آبی‌تر از گناه یا بر مدارِ هلالِ آن حکایتِ سنگین‌بار

Posted by Pouyan at 08:05 PM | Comments (1)