July 24, 2006

باید شروع کنیم

اصلاً قرار نیست من سکوت کنم
تا جهان به احترام تو برخیزد
گوشِ جهان کر است خوشبختانه

ما حرفهایمان را
باید همین‌طورها
به هم بزنیم
وگرنه احترام جهان
کشک است

یک لحظه است
مثل پلک زدن زیر آتش رگبار
یک لحظه است
مثل احتلام ناقص یک سرباز
ـ در پشتِ خاکریزِ دشمن
یک لحظه است
مثل برق نگاهت
در اوّلین دقیقه‌ی این شعر
یک لحظه است
فرصتی که به ما داده‌اند
پس بهتر است به جای تعارف
شروع کنیم!

ـ حافظ موسوی

Posted by Pouyan at 12:40 AM | Comments (1)

July 06, 2006

نامِ تو...

چه می‌گذرد در دلم
که عطرِ آهنِ تفته از کلماتم ریخته است؟
چه می‌گذرد در خیالم
که قل‌قلِ نور از رگ‌هایم به گوش می‌رسد؟
چه می‌گذرد در سرم
که جر‌جر توفانِ بندشده در گلویم می‌لرزد؟

سراسرِ نام‌ها را گشته‌ام
و نامِ تورا پنهان کرده‌ام.
می‌دانم؛ شبی تاریک در پی است
و من به چراغِ نامت محتاجم.
توفان‌هایی سرِ چهارراه‌ها ایستاده‌اند
و انتظارِ مرا می‌کشند،
و من به زورقِ نامت محتاجم.

آفتاب را سمتِ خانه‌ی تو گیج کرده‌ام،
گلِ آفتاب‌گردانِ وان‌گوگ!

حضورِ تو چون شمعی تهِ درّه کافی‌ست
که مثل پلنگی به دامنِ زندگی درافتم
قرصِ ماهِ حل‌شده در آسمان!

چه می‌گذرد در کتابم
که درختانِ بریده، برمی‌خیزند
کاغذ می‌شوند
تا از تو سخن بگویم؟

چه می‌گذرد در سرم
که بر نک پا قدم برمی‌دارند ببر و خدا
در خیالم؟

شمس لنگرودی

Posted by Pouyan at 09:52 AM | Comments (0)