January 26, 2006

نفرین

... بخواب هلیا، دیر است. دود، دیدگانت را آزار می‌دهد. دیگر، نگاه هیچ‌کس بخار پنجره‌ات را پاک نخواهد کرد. دیگر، هیچ‌کس از خیابانِ خالیِ کنارِ خانه‌ی تو نخواهد گذشت. چشمانِ تو چه دارد که به شب بگوید؟ سگها، رؤیای عابری را که از آن‌سوی باغهای نارنج می‌گذرد، پاره می‌کنند. شب از من خالی‌ست هلیا. گل‌های سرخ میخک، مهمانِ رومیزیِ طلایی‌رنگِ اتاقِ تو هستند؛ امّا، گل‌های اطلسی، شیپورهای کوچکِ کودکان. عابر، در جستجوی پاره‌های یک رؤیا، ذهنِ فرسوده‌اش را می‌کاوَد. قماربازها تا صبح بیدار خواهند نشست، و دود، دیدگانت را آزار خواهد داد. آن‌ها که تا سپیده‌ی صبح بیدار می‌نشینند، ستایش‌گرانِ بیداری نیستند. رهگذر، پاره‌های تصوّرش را نمی‌یابد و به خود می‌گوید که به همه‌چیز می‌شود اندیشید، و سگ‌ها را نفرین می‌کند. نفرین، پیام‌آورِ درماندگی‌ست و دشنام، برای او برادری‌ست حقیر...

- نادر ابراهیمی، پاره‌ی آغازین «بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم»

Posted by Pouyan at 05:57 PM | Comments (1)

January 14, 2006

قارّه‌ها

اوّلین پیامدِ ایجادِ بی‌اعتقادی به احتمالِ وحدت، عبارت‌ست از تقسیمِ نقشة زیست‌جهان به دو قارّة به‌شدّت ارتباط‌ناپذیر با یکدیگر. در یک قارّه به هر قیمتی طالبِ اجماع هستند (گرچه اکثر اوقات، شاید همیشه، با مهارت‌هایی که در پناهِ صمیمیّت کسب کرده و آموخته‌اند) – ولی از همه مهم‌تر این‌که تصوّر می‌کنند اجماع از پیش در «آن‌جا» وجود دارد، از پیش با هویّت مشترک تعریف شده، و فقط منتظرند که اجماع از خواب برخیزد و دوباره ابرازِ وجود کند. در قارّة دیگر، از امید به وحدت روحانی، و، بنابراین، هرگونه کوششی برای آشکار کردن یا از نو ساختنِ آن، به طور پیشین دست برداشته‌اند؛ به‌گونه‌ای که به جای کلمات، موشک رد و بدل می‌کنند.

- زیگمونت باومن، عشق سیّال، ترجمة عرفان ثابتی

Posted by Pouyan at 10:11 AM | Comments (0)

January 11, 2006

اضطراب

آیا می‌توان گفت ابراهیم به واسطة تقدیر، شأنِ عظمت یافت؛ به گونه‌ای که هر عملی که او انجام دهد بزرگ است، امّا اگر کس دیگری آن عمل را انجام دهد، معصیتی فاحش است؟ اگر این‌گونه باشد دوست ندارم در چنین ستایش پوچی شرکت کنم. اگر ایمان نتواند خواستِ قتلِ فرزند را به عملی مقدّس تبدیل کند، بگذار همان حکم محکومیّت بر ابراهیم هم جاری باشد که بر هر کس دیگر[ی که قصد کشتن فرزندش را دارد.] اگر مردی جرأت آن‌را نداشته باشد که اندیشة خویش را تا پایان دنبال گیرد و بگوید که ابراهیم یک قاتل بود، بهتر است جرأت پیدا کند به جای اینکه وقت خود را در مدیحه‌سرایی‌های نابحق تلف کند. بیان اخلاقی عمل ابراهیم این است که می‌خواست اسحاق را به قتل برساند؛ بیان مذهبی آن این است که می‌خواست اسحاق را قربانی کند؛ امّا در همین تناقض، اضطرابی نهفته است که می‌تواند انسان را بی‌خواب کند. امّا ابراهیم بدون این اضطراب، ابراهیم نیست. یا شاید او اصلاً آن‌چه را که روایت می‌شود، انجام نداده است. شاید در سنّت زمانة او کردارش چیزی کاملاً متفاوت بوده است؛ در این‌صورت بگذارید او را فراموش کنیم؛ زیرا به یاد آوردن گذشته‌ای که نتواند به حال مبدّل شود، بیهوده است.

ترس و لرز؛ سورن کیرکگور؛ ترجمة عبدالکریم رشیدیان

Posted by Pouyan at 12:11 PM | Comments (0)