August 20, 2004

هزار و یک سال

و طوری آن کلمه‌ها را صدا میزد، مثل وقتهایی که خود ما، وقتی که تنها هستیم و دلمان تنگ شده اسم کسی را صدا میزنیم. و البتّه اسم کسی را که دوستش داریم، صدا میزنیم. که یک طوری اسمش را بلند صدا میزنیم، انگار میشود صدایمان را بشنود، و بیاید. یا صدایمان را بشنود و لااقل بفهمد که چقدر خیلی دوستش داریم؛ که بعد وقتی فهمید خیلی دوستش داریم، خوشحال بشود...
- شهریار مندنی‌پور؛ هزار و یک سال

Posted by Pouyan at 08:00 PM | Comments (1)

August 18, 2004

امید

+ تنها راه شناختن یک نفر، دوست داشتن او بدون هیچ امیدی است. (والتر بنیامین؛ خیابان یکطرفه؛ حمید فرازنده)
++ ... همچون کسی که در کشتی شکسته‌ای، از تیرکی در حال سقوط آویزان شده باشد. شاید، امّا، او آنجا نشانه‌ای به رهایی را بازیابد. (از نامه‌ی بنیامین به گرشوم‌شولم؛ ترجمة بابک احمدی در خاطرات ظلمت)

Posted by Pouyan at 11:37 AM | Comments (0)

August 14, 2004

خداوندِ من

فرشته‌ها از مریم [-ِ مجدلیّه] پرسیدند:«چرا گریه می‌کنی؟»
جواب داد: «جسدِ خداوندِ مرا برده‌اند و نمیدانم کجا گذاشته‌اند؟»
- انجیل یوحنّا؛ باب بیستم؛ آیة سیزدهم

Posted by Pouyan at 11:20 AM | Comments (1)

August 08, 2004

آرمان ادبیات، سکوت است

نه کمال در میان است و نه اطمینان، وگرنه گفتاری در میان نبود. در آن کس که خود را بیان میکند، چیزی اساسی کم است. نفی، همزاد زبان است... آرمان ادبیات این است: هیچ نگوییم؛ حرف بزنیم تا چیزی نگفته باشیم.
- موریس بلانشو؛ ترجمة بابک احمدی

Posted by Pouyan at 08:41 AM | Comments (0)