July 31, 2004

اندوه

ناتانائیل؛ دوست میداشتم لذّتی بتو بدهم که تاکنون هیچکس بتو نداده است. امّا در ضمن که مالک این لذّتم نمیدانم چگونه آنرا بتو بدهم. میخواستم با چنان صمیمّتی ترا خطاب کنم که هیچکس دیگر تاکنون نکرده باشد. میخواستم در این ساعت شب، بجائی بیایم که تو در آن، چه بسا کتابها را پی در پی میگشائی و میبندی و درهریک از آن کتابها چیزهائی را جستجو میکنی که تاکنون درنیافته‌ای. بجائی که تو هنوز در آن منتظری؛ بجائی که شوق تو از احساسی ناپایدار، در شرف تبدیل به اندوه است. جز بخاطر تو نمینویسم؛ و برای تو نیز جز بخاطر این ساعات. میخواستم چنان کتابی بنویسم که در آن هرگونه فکر و هرگونه تأثّر فردی از نظر تو پنهان بماند و بپنداری که در آن جز پرتوی از شور و حرارت خویشتن نمیبینی. میخواستم خود را بتو نزدیک‌تر کنم و تو مرا دوست بداری.
اندوه، چیزی جز شور و حرارتی فروافتاده نیست.
- آندره ژید؛ مائده‌های زمینی؛ ترجمة جلال‌آل‌احمد و پرویز داریوش

Posted by Pouyan at July 31, 2004 10:11 AM
Comments

سلام اين متن واقعآ زيبا بود

Posted by: atousa at February 24, 2006 01:29 PM

سشمشئ

Posted by: atousa at February 24, 2006 01:18 PM

سشمشئ

Posted by: atousa at February 24, 2006 01:18 PM

شما نمی دانید و نمی توانید بدانید که چه سودایی جوانی ام را به آتش کشید...از گریز ساعات به خشم می آمدم. ضرورت انتخاب همیشه برایم تحمل ناپذیر بود....انتخاب در نظرم بیش از آنکه برگزیدن باشد طرد چیزهایی بود که برنمی گزیدم....


ناتاییل نیز در انتخاب تنها ماند؟
رها شد تا ناگزیر شود؟

Posted by: at August 5, 2004 12:48 AM
Post a comment









Remember personal info?